لیلی زیر درخت انار نشست، گلها انار شدند، هر اناری هزار دانه داشت، دانه ها عاشق بودند، بی تاب بودند، توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود، دانه ها بی تابی می کردند، انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. خدا گفت: راز رسیدن همین است، فقط کافی است انار دلت ترک بخورد . . . شیطان گفت: لیلی تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیفتد. و این چنین دنیا پر شد از لیلی هایی زود
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت"من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم" هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. “
وقت توی پیاده رو قدم زنی گاهی زیر پات صدای خرد شدن یه برگ پاییزی رو می شنوی اما تو ساده و بی تفاوت از کنار اون رد می شی. شده تا حالا به عاقبت اون برگ فکر کنی؟ شده پیش خودت بگی تکلیف این برگ زرد که زیر پای روزگار له شد چیه؟ طبیعت با ما حرف می زنه فقط باید شنوا باشیم باید کمی بیشتر چشم هامون رو باز کنیم تا ببینیم. باید ببینیم آخر مسیر این برگ لگد مال شده چی می شه؟ این برگ به زمین می افته و خرد می شه اما... دوباره جذب خاک می شه و به ریشه می رسه و باعث قوت خاک می شه وآغازی می شه برای یک شکوفایی دیگه. تو هم مثل برگ باش هیچ وقت از میدون به در نشو، حتی وقتی کاملَا" نا امید و خسته شدی تو هم مثل برگ برو به سمت ریشه،به سمت خدا و بدون که هیچ چیز در این دنیا بیهوده نیست حتی شکستن تو! شاید این شکستن انگیزَ? یک شروع تازه برای تو باشه شاید هم یک هشدار باشه که از یه مسیر دیگه بری تا زودتر به مقصد برسی هیچ چیز در این دنیا بی دلیل نیست، به دنبال کشف راز و رمزها باش.
من گمان می کردم
باز باران بارید
یادت ای دوست بخیر
به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم بجز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم مرا می ساختند ای کاش، از آب و گلی دیگر طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر
پیش از اینها فکر میکردم خدا
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و... سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند. |
Aboutطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
AuthorsLinks
Amar Site
|