سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از همه رنگ صادقانه.....

با سلام به دوستان خیلی خوشحالم از اینکه تونستم لحظاتی برای شما باشم


+نوشته شده در دوشنبه 89/12/23ساعت 4:14 عصرتوسط soheyl | | نظر

.

بازم سلام.امیدوارم حالتون خوب خوب خوب باشه.همون طور که می بینین وبلاگ رو اساسی متحول کردیمæÇÇÇÇÇíامیدواریم خوشتون بیادãÄÏÈراستی یه نویسنده دگه هم به وبلاگ اضافه شد.سهیل(این یه اسم مستعاره)ÂÝÑíäتازه امشب addش کردمÏæÓÊ ÏÇÔÊäقرار شده از فردا اونم براتون پست بذاره?ÔãßÎÏÇä?åÏÇÑاز همین جا و همین لحظه بهش خوش آمد میگم.منتظر نظرها وپیشنهادهاتون هستیم?á ÊÞÏíã ÔãÇراستی!اگه از آهنگ خوشتون نیومد میتونین عوضش کنین. 


+نوشته شده در دوشنبه 89/12/23ساعت 1:54 صبحتوسط کاواک | | نظر

سلام ,امیدوارم حالتون خوب باشه ,من نویسنده ی جدید وبلاگمÔÑãäÏå ,امیدوارم از مطالبی که می ذارم خوشتون بیاد,شاد باشید.?á ÊÞÏíã ÔãÇ


+نوشته شده در جمعه 89/12/20ساعت 11:0 عصرتوسط niloo | | نظر

میان تاریکی
تو را صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را می برد
در آسمان ملول

ستاره ای می سوخت
ستاره ای می رفت
ستاره ای میمرد
تو را  صدا کردم
تمام هستی من
چو یک پیاله ی شیر
میان دستم بود
نگاه آبی ماه
به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمناک
چو دود بر می خاست
ز شهر زنجره ها
چو دود می لغزید
به روی پنجره ها.
تمام شب آنجا
میان سینه ی من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی
تو را می خواست
دو دست سرد او را
دوباره پس میزد.

تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی ز خود می ماند
کسی
تو را می خواند
هوا چو آواری
به روی او می ریخت
درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه ی باد؟
کجاست خانه ی باد؟

فروغ فرخزاد


+نوشته شده در پنج شنبه 89/12/19ساعت 12:7 صبحتوسط کاواک | | نظر

اینم چندتا عکس خشکل دیگه از کولاÏæÓÊ ÏÇÔÊä?á ÊÞÏíã ÔãÇحال میکنین چقد باحاله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به قولم عمل کردم چندتا عکس از جنگلش هم گذاشتمÂÝÑíä.دفعه بعد از امامزاده براتون عکس میذارمãÄÏÈ.منتظر باشین
?Ôãß





 










+نوشته شده در چهارشنبه 89/12/18ساعت 11:50 عصرتوسط کاواک | | نظر




باورتون میشه این عکسای قشنگ مال کولاست؟æÇÇÇÇÇíنه نقاشیه,نه فوتوشاپ,نه یه جای دیگهÈÇíÏ ÝßÑ ßÑÏ.با دستای خودم این عکسها رو از کولا گرفتم?æÒÎäÏ.چی؟ÞÇÈá ÈÎÔÔ äíÓÊنه جانم!اعماق جنگلهاش نیست,یکی از خیابونای اصلیه که تو راه کولا ازش رد میشیÎÏÇä?åÏÇÑ.اعماق جنگلش اونقدی قشنگ هست که هیچ تخیلی نمی تونه اونو بسازهãÄÏÈ.حالا اگه خدا خواست دفعه بعد از جنگلشم عکس میذارم.با اینکه همه فصلهای خدا قشنگن اما بهاروپاییز کولا یه چیز دیگه استÏæÓÊ ÏÇÔÊä?Ôãß.پاییزش که گذشتÏáã ÔßÓÊ.لااقل بهارش رو از دست ندین...!منتظر upهای بدی باشین.تو کولا حرفای زیادی برای گفتن هست.....
ÎÏÇä?åÏÇÑبه امید دیدار....در کولا!

 

راستی دوستای گلم!ممکنه برای گذاشتن عکسای جدید مجبور شم این عکسا رو حذف کنمÈÇíÏ ÝßÑ ßÑÏ.اگه خوشتون اومد saveکنین چون بعد یه مدت دیگه رو وبلاگ نیست.به علاوه خوشحال میشم دوستایی که به وبلاگ نویسی واردند راهنماییم کنن که چه طور میشه فضای تصاویر پارسی بلاگ رو افزایش دادíÚäí ?í¿.با تشکر?á ÊÞÏíã ÔãÇ

 

 


+نوشته شده در چهارشنبه 89/12/18ساعت 2:32 صبحتوسط کاواک | | نظر

   از خدا خواستم مصائب مرا حل کند و خدا گفت: نه!
  او فرمود: حل مشکلات تو کار من نیست، من به تو عقل دادم و تو با توکل 
 به من به مراد مقصود می رسی
 از خدا خواستم غرور مرا بگیرد و او گفت: نه!
او فرمود: باز گرفتن غرور کار من نیست بلکه تویی که باید آنرا ترک کنی
از خدا خواستم به من شکیبایی عطا کند و او گفت: نه!
خدا فرمود: شکیبایی دست آورد رنج است و به کسی عطا نمی شود باید آنرا 
  به دست آورد
 از خدا خواستم به من سعادت بخشد و خدا گفت: نه!
خدا فرمود: خود باید متعالی شوی اما به تو یاری میرسانم تا به ثمر 
 بنشینی
از خدا خواستم مرا کمک کند تا دیگران را به همان اندازه که او مرا دوست 
 دارد دوست بدارم
خدا فرمود: آفرین بالاخره مقصود اصلی را دریافتی
از او نیرو خواستم او مشکلات را جلوی پایم گذاشت تا قویتر شوم
 از او حکمت خواستم او مسائل بسیاری به من داد تا حل کنم
 از او شهامت خواستم او خطر را در مقابلم قرار داد تا از آن بجهم
از او عشق خواستم انسانهای دردمند را سر راهم قرار داد تا به آنها کمک 
 کنم
 از او کمک خواستم به من یک فرصت داد
 هیچ یک از خواسته هایی که داشتم دریافت نکردم اما به آنچه نیاز داشتم 
 رسیدم


+نوشته شده در چهارشنبه 89/12/18ساعت 1:46 صبحتوسط کاواک | | نظر

جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود ...
یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می
خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.
مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما میگم که چکار میشه کرد!
من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : " وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می
تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه."

جنی قبول کرد.. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی
جینی همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه.

وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!
پدر جینی خیلی دوستش داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش
می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت :
- جینی ! تو منو دوست داری؟
- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!
- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای
دعوتش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، اشکالی نداره...
پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : "شب بخیر کوچولوی من." 
 هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید:
- جینی! تو منو دوست داری؟
اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره!
و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : "خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی."
چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه.
جینی گفت : " پدر ، بیا اینجا." ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.
پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه  مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل
مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود.
او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده ...

درست مثل کاری که خدا با ما میکنه!!

 

 


+نوشته شده در چهارشنبه 89/12/18ساعت 1:42 صبحتوسط کاواک | | نظر

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم،
در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید

باغ صد خاطره خندید،
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
.
پرگوشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
.
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
.
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
....
یادم آید تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن
!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
!
آب، آیئنه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
!
باش فردا که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی ازین شهر سفر کن!
با تو گفتم حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم,نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پرزد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی! من نه رمیدم نه گسستم.
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
!
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
!
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم
!
...
یادم آید که دگر از تو جوابی نشیندم
.
پای در دامن اندوه کشیدم
.
نگسستم، نرمیدم
...
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
!
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
!
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم!...
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.....؟!!

         فریدون مشیری

 


+نوشته شده در چهارشنبه 89/12/18ساعت 1:28 صبحتوسط کاواک | | نظر

salam dustaye golam.omidvaram haletun khub bashe.rastesh ye khaili akso matlab baratun amade karde budam..matalebi dar morde ashur va bargozarish tu koola.aksai az derakhtaye anar az vaghte shokufe dadan ta residane anarha.aksai az paize koolaمؤدبmontaha in term tu uni khaili saram shulugh bud vaght nemikardam matalebo baratun bezaram.az vaghti ke forjeha shoru shod mikhastam webo up konam ke cheshetun ruz bad nabine cami jan virusi shod,hanuzam virusie,dare nafasaye akharesho mikesheچشمکfelan ham darim emtahan midahim..ama behetun ghol midam be mahze tamum shodane emtahanam hameye matalabe jalebio ke in 2se mahi jam kardam baratun bezaramخدانگهدارemshabam koli say kardam chan ta aks bezaram ama nashod ke nasho.montazere matalebe dagho bahal bashin.ta baadدوست داشتنi


+نوشته شده در دوشنبه 89/10/20ساعت 1:7 صبحتوسط کاواک | | نظر

<      1   2