سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از همه رنگ صادقانه.....

اوقات خوش آن بود که با دوست به سررفت

باقی عمرهمه بی حاصلی وبی خبری بود

خدایا!در تنهایی ام تورامی خوانم !تویی که تنهاترینی در

تنهایی تنهاترین ها!

تویی که با یادت دل آرام می گیرد و با 
خواستت روح پرواز میکند.

 

 خداوندا !میل دیدارو وصال و قرب تو مرا سرشار کرده

و خواستار دیدن وعده هایت هستم.و از این دنیای پوچ و بی
حاصل

که هیچ جز غم و اندوهندارد بیزارم

درین دنیای بی حاصل به دنبال چه می گردی

سلیمان گر  شوی  
آخر ، خوراک  مور  می گردی

خداوندا!در این دنیای فانی هیچ ندیدم جز بی وفایی!

وقتی صمیمی ترین دوستی ها،وقتی برادری ها،وقتی عشق ها،

وقتی عواطف و احساسات می میردو رنگ فنا می
گیرد،

زمانی که در مکانی بی رحم و بی شفقت زندگی می کنیم،

مکانی که به هیچ عشقی اجازهء وفاداری،به هیچ محبتی
اجازهء ماندگاری 

و به هیچ ایمانی اجازهء پایداری نمی دهد،بغضی گلویمان را می فشاردو

فریادی از درونمان،درونمان
را تهی می سازد.

اشک هایی که جاری می گردد،قلب هایی که می شکند،

احساسی که در زمان جوانه زدن می میرد واستعدادی که هرگز

مجال رشد نمی یابد،همه و همه مرا مقصر می دانند

ومن همه را!و ما هستیم با هم؛تا همیشه!

وقتی باید جنگید،باید جنگید برای خوب بودن،برای محبت،برای علاقه

،برای احترام،برای عشق،برای آرزو،برای
ایثار،برای ارزش،

برای دل،برای فکر،برای به کمال رسیدن و بالندگی،

برای شادی و نشاط،برای وفاداری،برای بی
قراری 

و برای هر آنچه دوست می داری،برای باور،اعتقاد،ایمان،عقیده،

حسی در درونت می جوشد.حسی که تنها یک حس
نیست،

حسی که تمام احساس را از تو خواهد گرفت.حسی برتر،عمیق،زیبا،

دردمن و دردآور،خودخواه،همراه با عشق و نفرت.

حسی که همهء احساس تو است اما تو را از همه سرد و دور خواهد کرد.

در زمانه ای که خوب بودن جرم است،سپاسگذاری جرم است،خیر خواهی

و حتی برای خودت برای یک ثانیه زندگی
کردن جرم است،

تو جز مجرم بودن چاره ای نخواهی داشت.

ای مجرم من!ای کسی که دردمندی!تو را فرا می
خوانم...

بیا تا با هم به وصال دوست رویم؛می دانم که در سرای او

مجرمان عشق از محتسبان ریا ارزشمندترند.

محتسب شیخ شد وفسق خود ازیاد ببرد   قصهءماست که در هر سر بازار بماند

و روزی ما نیز این بازار مزدحم،بی رحم و خودخواه را ترک خواهیم کرد

تا شاید از چنگال حرص و طمع آن رهایی
یابیم.شاید...

شاید؛اگر تا به حال اسیر نشده باشیم!

در تنهاییم برای توکه تنهاترینی،آرزو می کنم،تنهاترین تنهای بی همتا،

یاورت باشد،و آرزو می کنم بی تجربهء تلخ،درکم
کنی!

ای تنهاترین انسان با احساس!

یاری اندر کس نمی بینم،یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد،دوست داران را چه شد؟

مثل اینکه تنها دوستی که بعد از خدا تنهایم نگذاشت تنهایی بود!

و من پرم از خالی تنهایی!

به امید آمدن او که بی گمان خواهد آمدو

جهان را غرق در عشق و ایمان خواهد کرد!


+نوشته شده در دوشنبه 90/3/16ساعت 9:35 عصرتوسط کاواک | | نظر